خرداد 1387

عرفان و شبه عرفان؛ "آرامش" یا "تخدیر" ؟! (1)

دانشکده علوم حدیث- شهر ری

بسم‌الله الرحمن الرحیم

خدمت برادران و خواهران عزیز، اساتید و دانشجویان و طلاب و فضای بزرگوار که تشریف آوردند سلام عرض می‌کنم. شهادت فاطمه‌ی زهرا(س) و سالگرد رحلت امام را تسلیت عرض می‌کنیم. بحثی که بنده در نظر گرفته‌ام تا این‌جا خدمت شما تقدیم کنم بحثی راجع به عرفان امام است. یک سری شاخص‌هایی را برای تشخیص عرفان امام با انواعی از معنویت‌های قلابی و شبه عرفان‌ها چه از نوع قدمایی و چه از نوع متأخر و به اصطلاح مردن آن را سعی می‌کنم این‌جا بشمارم برای این‌که عرفان مبتنی‌ بر متافیزیک عقلی و الهی از شبه عرفان‌هایی که در واقع مصداق کلاه‌برداری معنوی هستند و در طول تاریخ هم بوده‌اند را تفکیک بکنم. در واقع برای تفکیک این دو سنخ از معنویت به ما کمک بکند. بحث را از عرفان فاطمه‌ی زهرا(س) شروع می‌کنم. شاید یکی از تعابیری که خیلی زیبا سطح و ارتفاع عرفان فاطمه‌ی زهرا(س) را می‌تواند به ما نشان بدهد روایتی است که نقل شده است که روزی وقتی پیامبر(ص) در حال تلقی وحی بودند و جبرئیل بر ایشان نازل شده بود و فاطمه در کنار ایشان بود، پیامبر(ص) رو به فاطمه(س) کردند و فرمودند جبرئیل این‌جا هست و می‌گوید خدا فرمود به فاطمه بگو هر چه می‌خواهی، بخواه. اجابت خواهد شد. نه به دلیل این‌که او دختر پیامبر(ص) است و خداوند می‌خواهد به پیامبر(ص) یک لطفی بکند بلکه سطح عرفان، معرفت و معنویت حضرت فاطمه(س) در حدی است که اراده‌ی او با اراده‌ی خداوند پیوند خورده است. شاید مصداق آن روایت است که می‌فرماید «عبدی عطئنی حتی اجعلک مِثْلی او مَثَلی...». انسان در مقام اطاعت و حذف خود و تسلیم مطلق بودن در برابر خدا می‌تواند به حدی برسد که خداوند می‌فرماید تو را مَثَلی از خود در دنیا قرار می‌دهم به حدی که با چشم تو ببینم و با گوش تو بشنوم و با دست تو عمل کنم. یعنی بتوان کار بنده را به خدا نسبت داد و خواست و خشم و غضب و شادی او را به خدا نسبت داد. آن‌جا پاسخی که حضرت فاطمه(س) که یک دختر جوانی است به این چک سفید امضایی که خداوند از طریق جبرئیل به او رسانده، می‌دهد به نظر من اوج‌های درخشانی است که سطح معرفت حضرت فاطمه(س) را نشان می‌دهد. حضرت فاطمه(س) در جواب به این پیشنهاد یا چک سفید امضایی که به او داده می‌شود و وقتی که به او می‌گویند هر چه می‌خواهی،‌ بخواه که اجابت می‌شود، سکوت می‌کند و چیزی نمی‌گوید. پیامبر(ص) می‌فرمایند چیزی بخواه و او می‌گوید «قد شقلتنی لذت خدمته عن مسئلةِ...». می‌فرمایند من از لحاظ دنیوی چیزی از خداوند نمی‌خواهم و به قدری غرق در لذت خدمت به خدا هستم که به کلی فارغ از هر نوع مسئلتی هستم. اصلاً فرصت این‌که بخواهم یک فهرستی تهیه بکنم که بدانم در یک چنین موردی باید از خداوند چه بخواهم ندارم و هیچ وقت به آن فکر نکرده‌ام. آن چیزی که می‌خواهم را الان دارم و آن مستغرق بودن در لذت خدمت به خدا یا عمل برای خداست. این تعبیری که از حضرت فاطمه(س) نقل شده اوج عرفان ایشان را نشان می‌دهد. «قد شقلتنی لذت خدمته عن مسئلة...». دیگر جا و فرصت و زمینه و فضایی برای این‌که از خداوند چیزی بخواهم نمی‌ماند و من به کلی مستغرق هستم. تعبیری هم از پیامبر(ص) در مورد حضرت فاطمه(س) نقل شده که آن هم باز از عبارات بسیار بلندی است که شاید منحصراً به این شکل در مورد حضرت فاطمه(س) آمده است که پیامبر(ص) در مورد ایشان گفته‌اند رضای خدا در رضای اوست و خشم خدا در خشم اوست. این هم تعبیر بلندی است که در واقع میزان ارتفاع روحی حضرت فاطمه(س) را نشان می‌دهد که ایشان از خودش خشم و شادی ندارد. یعنی خشم و شادی حضرت فاطمه(س) خشم و شادی نفسانی و دنیوی و خودمحورانه نیست و همه‌ی آن خدامحورانه است. چون او در مشیت الهی فانی است و بنابراین خشم او علامت خشم خدا و شادی او علامت شادی و رضای خداست. این هم تعبیری است که پیامبر(ص) راجع به حضرت فاطمه(س) به کار برده‌اند که به نظر من سطح عرفان ایشان را نشان می‌دهد. حالا بگذریم از این‌که در روایات ما نقل شده حتی بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص) مراوده‌ی جبرئیل با این خانه و ارتباط او با حضرت فاطمه(س) قطع نمی‌شود و بعضی فکر کرده‌اند که به این معنا شیعه منکر خاتمیت است یا مدعی نبوت حضرت فاطمه(س) است. نه، جبرئیل فرشته‌ی معرفت است و ارتباط جبرئیل با افراد منحصر در رسالت نیست که به مفهوم رسالت حضرت فاطمه(س) باشد. بلکه مراد کشف و شهود الهی است و لذا در روایات داریم که حضرت فاطمه(س) مکاشفات و کشف و شهودی داشت که گاهی حضرت فاطمه(س) می‌گفت و علی بن ابیطالب(ع) می‌نوشت. حضرت فاطمه(س) کشف و شهود خود را می‌گفت که در این عوالم چه دیدم و علی(ع) با همه‌ی عظمتی که داشت می‌نوشت که این‌ها مکتوب بماند. این‌ها هیچ ربطی به قرآن ندارد. این‌ها به مفهوم قرآن دوم یا تحریف قرآن نیست. بعضی‌ها خواسته‌اند این نسبت‌ها را بدهند. تعبیر صحیفه‌ی فاطمیه به مفهوم قرآن نیست. این‌ها مکاشفات عرفانی و الهی حضرت فاطمه‌ی زهرا(س) است که در مورد گذشته و آینده و باطن عالم و حقایقی است که هیچ نوع مزاحمتی با قرآن ندارد و شیعه چنین اعتقادی ندارد که این‌ها جایگزین قرآن یا موازی قرآن بشود. حساب قرآن کاملاً جداست. از همه چیز و از همه‌ی کشف و شهودهای حتی اهل بیت(ع) که در بالاترین سطح عرفان و معرفت هستند حساب جدایی دارد. این‌ها نه رقیب قرآن است و نه جایگزین قرآن است و نه ناسخ قرآن است. این‌ها کشف و شهود حضرت فاطمه(س) و ارتباط او با عوالم بالاست که اسرار عالم و آدم در آن بوده و البته در دسترس همه‌ی ما هم نیست. ولی من می‌خواهم از این سطح عرفانی حضرت فاطمه‌ی زهرا(س) را استفاده کنم. عرفان به مفهوم انبیایی آن را می‌گویم. حالا عرض خواهم کرد که به چه مفاهیم دیگری هم عرفان گفته می‌شود که ما سعی می‌کنیم برای تشخیص این‌ها یک شاخصه‌هایی را در این‌جا عرض بکنیم. در مورد همین تعبیری که از پیامبر(ص) نقل شده که می‌فرمایند رضای خدا در رضای حضرت فاطمه(س) است و غضب خدا در غضب حضرت فاطمه(س) است به این معنا که شادی و خشم حضرت فاطمه(س) برای خودش نیست و برای خداست و یک شاخص است و راه خدا را از روی احساسات و موضع‌گیری‌ها و رفتار انسان کامل می‌توان شناخت و حضرت فاطمه(س) در قامت زنانه یک انسان کامل است و علی مؤنث است. عرفای ما سعی کرده‌اند به مباحث عرفان نظری هم بپردازند. همان‌طور که در روایات ما هم هست. من از همین‌جا نقبی به عرفان امام می‌زنم. امام در مباحث هستی شناسی عرفانی دینی خودش که در آثار متعدد ایشان که غالباً در سن جوانی نوشته شده آمده است. از شرح دعای سحر یا تألیفاتی که از ایشان منتشر شده یا بحث‌های دیگری که ایشان در قالب شرح و حواشی و مباحثی که در حوزه‌ی عرفان نظری دارد که عرض کردم اغلب این‌ها هم در سنین جوانی ایشان نوشته شده است و وقتی که سن کم‌تری داشته وارد عرصه‌های نظریه‌پردازی در عرفان نظری شده است. از جمله یک جایی که در باب هستی‌شناسی عرفانی دینی و ارتباط آن با انسان‌شناسی عرفانی و مفهوم انسان کامل بحث می‌کند به همین روایتی که از پیامبر(ص) راجع به حضرت فاطمه(س) عرض کردم اشاره می‌کند. این تعبیر که در روایات ما تحت عنوان «حجت» آمده و می‌گوید زمین خدا هیچ وقت خالی از حجت نیست و اگر حجت نباشد که واسطه‌ی فیض الهی است، زمین اهل خود را فرو می‌بلعد و یک مشکلی در عالم تکوین پیدا می‌شود و ولایت تکوینی که بحث بسیار مهمی است و هم در روایات ما و هم در قرآن به آن اشاره می‌شود و هم در عرفان نظری از آن صورت‌بندی نظری ارائه‌ داده‌اند و آمده‌اند تا آن را تئوریزه بکنند. منتها در عرفان نظری تحت عنوان انسان کامل مطرح می‌شود که اصلاً هستی‌‌شناسی با انسان‌شناسی تفکیک نشده است و این‌ها به هم مربوط هستند. در مباحث عرفانی هر جا بحث هستی‌‌شناسی می‌شود حتماً در کنار آن بحث انسان‌شناسی هم مطرح می‌شود. چون انسان کامل جزو مقدمات الهی هستی و هستی‌‌شناسی الهی و دینی مطرح شده است. حالا همین‌جاست که امام یک بحثی در باب تمایز بین نور و ظلمت و ضیا دارد که ایشان آن‌جا نظریات عرفانی خودشان را مطرح می‌کند و بحث می‌کند که چطور حق‌تعالی، خودش مبدأ کلیه‌ی ادراکات و شهود ماست و در عین حال نمی‌توان به کنهِ و حقیقتاً به حق اشراف پیدا کرد و شناخت کامل معرفتی داشت و این‌که چطور می‌توان این دو آیه را با هم جمع کرد. از یک طرف آیه‌ای که می‌فرماید «ما اصابک من حسنه فمن الله و ما اصابک من سیئة فمن نفسک...»، یعنی حسنات را از سیئات تفکیک می‌کند و می‌گوید حسنات و خوبی‌ها را به خدا نسبت بدهید و بدی‌ها را به خودتان نسبت بدهید. در عین حال آیه‌ی دیگری در قرآن است که می‌فرماید «قل کلٌ من عند الله...». در تمام هستی هیچ چیز نیست که به خداوند نسبت داده نشود و هر چه هست از اوست. این‌که چطور می‌توان این دو آیه را در کنار هم فهمید و تعارض ظاهری این‌ها چطور با هم برطرف می‌شود یک بحث بسیار شیرینی دارد که ایشان در آن‌جا انجام می‌دهد. و این‌که چطور خداوند را می‌توان با اوصاف متقابلی متصف کرد و این‌که در یک سطح بالاتری از عرفان نظری چطور می‌توان قول عارفان را به مجعول بودن ماهیت، با قول به مجعول بودن وجود و اعتباری بودن ماهیت سازگار کرد و بعد تعابیری راجع به قرب نوافل و قرب فرائض می‌آورد و بسا به همین روایتی که پیامبر(ص) راجع به حضرت فاطمه(س) دارند اشاره می‌کند. به این مضمون که وقتی عبد فانی در حق شد و حجاب خود و خودیت را به کل از سر راه برداشت، حق چشم و گوش و دست عبد می‌شود که ما در این مورد هم روایت داریم و هم در عرفان نظری صورت‌بندی شده و برای آن استدلال آورده‌اند که چرا و چگونه. «یسیر الحق سمعه و بصره و یده...»، حق دست و چشم و گوش او می‌شود، «و لیس للعبد سمعٌ و لا بصر...»، دیگر خودش از خودش گوش و چشمی ندارد و در واقع او که نگاه می‌کند خدا نگاه می‌کند. او که می‌شنود، خدا می‌شنود. او که عمل می‌کند، خدا عمل می‌کند. نه به مفهومی که او خداست. حالا گاهی سوء تفاهم‌هایی هم پیش می‌آید و بعضی‌ها از این مفاهیم سوء استفاده می‌کنند و از درون آن تناسخ و حلول و اتحاد با خدا را در می‌آورند و بعضی‌ها از این طرف متوجه مطلب نمی‌شود و فکر می‌کنند این‌ها به نوعی ادعای الهویت است. هیچ کدام از این‌ها نیست. من حالا نمی‌خواهم وارد این بحث بشوم. اما این‌که در اثر تسلیم مطلق در برابر خدا بودن و خود را ندیدن و خود را کنار گذاشتن یک باب جدیدی باز می‌شود و یک باب معرفت جدید و اراده‌ی جدیدی به سوی سالک باز می‌شود بحثی است که امام در مباحث عرفانی خود کرده است و می‌گوید یک حکمت نظری و یک حکمت علمی جدیدی می‌جوشد و بر دست و زبان و چشم و گوش فرد سالک جاری می‌شود و ایشان می‌گوید و لذا به این معناست آن روایاتی که می‌فرماید «رضی الناس رضانا اهل البیت...»، رضای خدا، رضای ما اهل بیت(ع) است. یا روایتی که امیرالمؤمنین علی(ع) می‌گویند «انا ید الله و عین الله...»، من دست و چشم خدا هستم. این‌جا یک بحث مفصلی می‌کند. حالا طرح مفهوم انسان کامل را ارائه می‌دهد که به چه معناست و این‌که هر اتفاقی در عالم می‌افتد به اذن خدا و در حضور آن امام یا حجت یا انسان کامل اتفاق می‌افتد و با وساطت او اتفاق می‌افتد و همه چیز به او عرضه می‌شود و او از همه چیز مطلع است در حالی که او عبد است و خدا نیست. منتها عبد خدایی است و او شریک خدا و کمک‌کار خدا نیست، بلکه یدالله است. او دست و چشم خداست. حالا این یک بحثی است که نمی‌خواهم وارد آن بشوم. چون از دو طرف در مورد آن بدفهمی شده است. هم از این مفاهیم ولایی و مفاهیم عرفانی سوء استفاده می‌شود و هم افراطی‌گری می‌شود و از همین مفاهیم کلاهبرداری و حقه‌بازی و عوام‌فریبی و ادعای الهویت بیرون آمده و می‌آید و هم از آن طرف ممکن است کسانی درست متوجه نشوند و فکر کنند این‌ها به نوعی شرک و هم‌تراز کردن انسان با خداست یا محتاج کردن خدا به انسان است. در حالی که هیچ کدام از این‌ها نیست. باید در این مورد از تفسیر خطا بر حذر بود. سطح عالی این مربوط به معصوم است و سطوح پایین‌تر آن در مورد بشر غیر معصومی است که اهل تهذیب و اخلاص است و در مورد این‌ها تحقق پیدا کرده، می‌کند و خواهد کرد. چون باب فیض معنوی خداوند بسته نیست. به نظر من یک نمونه‌ی پیش چشم خود ما امام بود که با این‌که نه معصوم بود و نه ادعای عصمت داشت و نه حق داشت ادعای عصمت بکند اما در حد یک بشر عادی واقعاً جزو مصادیق غیر معصوم همین مباحث بود. یعنی این‌قدر ارتقای روحی، اخلاقی و عقلی پیدا کرده بود که شما می‌بینید عرفان او در کنار فقه و فلسفه و سیاست و اخلاق و جهاد او همه با هم یک منظومه‌ی بی‌تناقض و یک منظومه‌ی انسانی و الهی زیبایی را تشکیل می‌داد. امام اهل عرفان نظری بود. از جوانی و از سن بیست و چند سالگی به عرفای درجه یک در عرصه‌ی عرفان نظری حاشیه می‌زند. به «ابن عربی» و «قونوی» و دیگران حاشیه می‌زند و تعلیقه و حواشی و شروحی بر متون نظری عارفان درجه اول جهان اسلام دارد و هم مهم تر از این‌ها این است که ایشان اهل عرفان عملی هم بود. اهل سلوک، اهل ریاضیت‌های معقول و مشروع، اهل اذکار و اوراد بود و در عین حال به شدت از هر نوع ظاهرسازی و ظاهرگرایی و عوام‌فریبی هم پرهیز می‌کرد و پرهیز می‌داد. در عین حال انصافاً یک سالک حرفه‌ای و درجه اول بود و ما آثار این را در انقلاب و مبارزات و نفوذ ایشان در مردم دیده بودیم. یک چیزی از ایشان نقل می‌کردند که اگر اشتباه نکنم از مرحوم آقای «اراکی» یا مرحوم آقای «بهاء الدینی» یک جایی خواندم که اول که انقلاب پیروز می‌شود و امام به ایران می‌آید یکی از این آقایان با ایشان جلسه‌ای می‌گذارند و می‌گویند اوضاع را چطور می‌بینی؟ امام می‌گوید مردم اختیار خود را به دست من داده‌اند و اختیار من در دست خودم نیست و من هم اختیار خود را به دست کس دیگری داده‌ام. عقیده‌ی من این است که شاید مهم‌تر از کرامت‌های فردی که در مورد بعضی از عرفا و اهل سلوک نقل می‌کنند، باید مهم‌ترین و بزرگ‌ترین کرامت امام را همین انقلاب عظیم جهانی اسلام و تجدید حیات اسلام در سراسر جهان دانست. این بزرگ‌ترین کرامت امام است. به نظر من از کرامت‌های فردی و شخصی خیلی بالاتر است. کار عظیمی صورت گرفت. یک انقلاب روحی در خلق‌ها صورت گرفت که هنوز هم زلزله‌ای که در ارکان قدرت و مفاهیم مادی در دنیا ایجاد کرده ادامه دارد و هنوز هم اوضاع عالم را به هم می‌ریزد. این حتماً یک منشأ معنوی دارد و یک منشأ صرفاً سیاسی نمی‌تواند این‌قدر آثار داشته باشد. خود ایشان هم به قضیه التفاط داشته است. من از ایشان در جایی یک نقلی خواندم که امام گفته انقلاب دیر پیروز شد و باید زودتر پیروز می‌شد. یعنی انگار منتظر آن بوده است. یک جایی از قول پسر مرحوم شاه‌آبادی،‌استاد ایشان خواندم که می‌گوید بعد از پیروزی انقلاب خدمت امام رفتم و راجع به مسائلی بحث کردیم. بعد امام گفت من نکته‌ای را به شما می‌گویم به شرط این‌که تا زنده هستم جایی نگویی و آن این است که اصل وقوع مسائل انقلاب و این عظمت‌ها و اتفاقاتی که می‌افتد را می‌دانستیم که می‌شود. گرچه اگر نمی‌دانستم هم به تکلیف شرعی خود عمل می‌کردم و حتی پدر شما – که مرحوم شاه‌آبادی بوده و استاد امام بوده – یک وقتی با من راجع به جزئیات مسئله هم چند دهه قبل از انقلاب صحبت کرده بود که چه اتفاقاتی خواهد افتاد و خدا به دست تو در این دوران چه خواهد کرد و اسلام تجدید حیات خواهد شد و این‌ها می‌روند و حتی پدر شما پیش‌بینی جنگ 8 ساله را هم کرده بود و آن‌جا گفته بود که یکی از فرزندان من در آن جنگ شهید می‌شود که شهید شاه‌آبادی در آن جنگ شهید شد. این را از فرزند آقای شاه‌آبادی خواندم که امام به ایشان گفته بوده است و گفته بوده تا من زنده هستم به کسی نگو. از نوه‌ی مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی بزرگ هم که از فضلای تهران هستند پرسیدم و ایشان تصدیق کردند و گفت بله، چنین اتفاقی افتاده و عموی من این را از خود امام شنیده است. حتی طرف دیگر قضیه را از پدر خودم شنیدم که مرحوم آقا شیخ مجتبی قزوینی که از بزرگان حوزه‌ی مشهد و از شاگردان مرحوم میرزا مهدی اصفهانی بودند و این مشربی که به اصطلاح با فلسفه‌ی صدرایی و عرفان ابن عربی مخالف هستند و در واقع منتقد هستند و بنابراین به لحاظ عرفانی فلسفی هم‌فکر با امام نبودند و نیستند. در عین حال مرحوم آقا شیخ مجتبی قزوینی چون اهل کرامت بود و انسان خیلی بزرگی بود عین همین پیش‌بینی که مرحوم آقای شاه‌آبادی با مشرب فلسفی و عرفانی خودشان راجع به امام و این نهضت کرده بودند، راجع به امام و نهضت امام کرده بود که یک پیش‌بینی و حدسیات سیاسی نبود. این هم از نوع مکاشفه بود. حالا برای این‌که قضیه ثبت بشود و بماند و بشنوید عرض می‌کنم. پدر بنده چند سال در درس‌های مرحوم آقا شیخ مجتبی قزوینی شرکت می‌کرده و با ایشان حشر و نشر داشت. می‌گفت یک وقتی بعد از این‌که مرحوم آقای بروجردی فوت کردند صحبت از این بود که بعد از آقای بروجردی باید برای مرجعیت چه کسی تبلیغ کرد. ما خدمت آقا شیخ مجتبی رفتیم و گفتیم و بحث کردیم. ایشان می‌گوید آن‌جا اسم افرادی مطرح شد و ما پرسیدیم که حاج‌آقا روح‌الله چطور هستند؟ مرحوم آقا شیخ مجتبی قزوینی فرمودند ایشان نه. الان در این شرایط بهتر است که مرجعیت به نجف برود. ما هم گفتیم حتماً یک علتی که ایشان می‌گوید حاج‌آقا روح‌الله نباشد این تفاوت مشرب فلسفی عرفانی این‌ها باشد که به هر حال آقا شیخ مجتبی با فلسفه‌ی صدرایی و ابن عربی منتقد هستند و امام جزو شاگردان درجه اول و نظریه‌پردازان و اساتید این مکتب هستند. به ذهن ما آمد که این تفاوت شاید به این لحاظ باشد. این قضیه گذشت و ما به فکر تبلیغ برای بعضی مراجع در نجف افتادیم و شاید یک کارهایی هم کردیم. ایشان می‌گوید فاصله‌ی خیلی کوتاهی گذشته بود که یک روز در هواتاریکی دیدم مرحوم آقای فردوسی‌پور که سال گذشته از دنیا رفت و با مرحوم آقا شیخ مجتبی قزوینی خیلی محشور بود و بعد هم با امام در بیت ایشان در نجف بود، دم درب آمد و درب را کوبید. من نگران شدم و دم درب آمدم و دیدم ایشان آمده و می‌گوید حاج شیخ با شما کار دارم. من نگران شدم و پرسیدم آیا اتفاقی افتاده است؟ گفت نه. بیاید با شما کار دارم. گفتم ما که یک ساعت دیگر درس داریم. حالا به این یکی، دو ساعت که دیر نمی‌شد. گفت، نه، بیایید. ایشان گفت ما خدمت آقا شیخ مجتبی رفتیم و نگران هم بودیم که چه شده است. مرحوم آقا شیخ مجتبی قزوینی به ما گفتند که آن نکته‌ای که از من راجع به مرجعیت پرسیدید و من گفتم حاج‌آقا روح‌الله نه، از قول من به هر کسی که گفتید بگویید نظر من این است که حاج‌آقا روح‌الله حجت خداست و اطاعت از او واجب است و من هم برای بیعت با ایشان می‌خواهم به قم بروم و هر کسی که می‌خواهد با من بیاید. این خیلی چیز عجیبی بوده است. می‌گفت آقا شیخ مجتبی قزوینی که همیشه یک بخش درس‌های معارفی و عقایدی خود را به انتقاد از دیدگاه‌های عرفان نظری و فلسفه‌ی صدرایی اختصاص می‌داد، یک مرتبه این‌قدر تغییر موضع بدهد و نظرش 180 درجه عوض بشود و آن هم به شکلی که تا دو ساعت دیگر صبر نکند که ما بیاییم و به دنبال ما بفرستد که یک وقتی از قول من این حرف زده نشود و من به هر کسی گفتم باید بداند که نظر من تغییر کرده است. ایشان می‌گفت ما کاملاً فهمیدیم ایشان مکاشفه‌ای کرده و یک حالت کاملاً غیر عادی بود و این‌طور نبود که یک چیزی را نشنیده باشد و حالا شنیده باشد و نظرش عوض شده باشد و بعد هم یک کاروانی از حوزه و بازار مشهد تشکیل شد و خود آقا شیخ مجتبی قزوینی در رأس آن بود که به قم رفتند و با امام بیعت کردند که آن هم صحنه‌های عجیبی دارد و بعد هم مرحوم آقا شیخ مجتبی قزوینی تا لحظه‌ی مرگ خود در کنار نهضت امام بود و در دستور تعطیلی و اعتراض و امضای اعلامیه‌ها هم در کنار امام ماند. حالا چیزی که می‌خواهم عرض کنم این است که ابوی من می‌گوید به آقا شیخ مجتبی قزوینی گفتیم حالا که نظر شما عوض شده و همه را به آقای خمینی ارجاع می‌دهید،‌ اختلاف دیدگاه ما با ایشان چه می‌شود؟ اختلاف دیدگاه شما با ایشان چه می‌شود؟ بحث فلسفه و عرفان چه می‌شود؟ ایشان گفت آن‌ها به جای خودش است. بحث طلبگی بوده و خواهد بود. ما اختلاف نظر طلبگی خود را داریم و آن‌جا عین قبل بحث‌های خود را می‌کنیم. اما حساب این جداست. در اصل ما یکی هستیم و ایشان مرد بی‌هواست و تابع هوای نفس خود نیست و فقه خود را هم با فلسفه و عرفان مخلوط نمی‌کند و تابع حجت الهی است و اطاعت از او لازم است. حالا چیزی که می‌خواهم عرض کنم این است که ایشان می‌گفت آقا شیخ مجتبی قزوینی اهل کرامت و مکاشفه بود که بداند در آینده چه می‌شود و با جفر هم آشنا بود. ایشان می‌گوید آقا شیخ مجتبی قزوینی به ما گفت رژیم شاهشاهی در ایران به دست این سید سقوط خواهد کرد. قبل از 15 خرداد این‌ها را به ما گفت. می‌گفت هنوز نهضت امام شروع نشده بود. ما خیلی خوشحال شدیم و به ایشان هم اعتماد داشتیم. قضیه‌ی 15 خرداد پیش آمد و نهضت ظاهراً شکست خورد و عده‌ای شهید و اسیر شدند و امام هم تبعید شد و ظاهراً همه چیز ختم شد. ایشان می‌گوید ما رفتیم و به ایشان گفتیم که شما گفتید امام پیروز می‌شود و این رژیم از بین می‌رود. در حالی که این‌ها از قبل قوی‌تر شدند. این چطور پیش‌بینی بود؟ ایشان گفت نه، این را مطمئن باشید این آخرین شاه ایران است و فرزندش به سلطنت نخواهد رسید و این نظام و این اوضاع به دست این سید تغییر خواهد کرد. حالا این‌که چه شد و به تأخیر افتاد را نمی‌دانم. ولی اصل قضیه قطعاً ثابت است و همین اتفاق افتاد. می‌خواهم بگویم قضیه واقعاً ریشه‌های الهی داشت و هر دو مشرب هم روی این قضیه توافق داشتند و بر اساس کشف و شهود و مراقبت‌های خود این مسئله را دیده بودند و بر اساس فقه و احکام و حجت الهی هم عمل می‌کردند. حالا من این‌جا می‌خواهم بعضی از شاخص‌هایی که در عرفان امام نسبت به شبه عرفان‌ها و معنویت‌های انحرافی و قلابی از نوع قدیم و جدید آن، از نوع شرقی و غربی آن در افکار عمومی وجود داشته و الان هم دارد عرض بکنم. در این شرایط به نظر من به درد می‌خورد از جهت این‌که همیشه به نام عرفان و معنویت سوء استفاده شده و می‌شود و بایستی نسبت به این قضیه هشدار داد. من شاید 10، 15 شاخص که در عرفان امام و در سلوک معنوی عرفانی و هم سوک سیاسی اجتماعی مبارزاتی امام به نظرم رسیده نکاتی را خدمت شما عرض می‌کنم. به نظر من مجموع این‌ها را که کنار همدیگر بگذاریم می‌توانیم تقریباً بگوییم که به بعضی از شاخص‌ها مسلح شدیم برای این‌که بفهمیم آن‌هایی که به نام معنویت کلاه ما را بر می‌دارند چه کسانی هستند و آن‌هایی که حقیقتاً راه ما به سوی خدا را باز می‌کنند و مسیر را نشان می‌دهند چه کسانی هستند. یکی از شاخصه‌هایی که در معنویت امام و عرفان امام کاملاً می‌بینیم و برای تشخیص عرفان الهی با بعضی از شبه عرفان‌های تقلبی شاخص خوبی است این است که عرفان دینی مبتنی بر مفهومی به نام تقوا یا کف نفس است. یعنی هر کس به ما بشارت عرفان و معنویت و رشد معنوی می‌دهد در حالی که مفهوم کف نفس و تقوا را از درون دستورالعمل‌های خود حذف کرده است. این یکی از شاخص‌های قطعی است برای این‌که بفهمیم این یک نوع کلاهبرداری معنوی و شبه معنوی است. اغلب انواع عرفان‌های قدمایی و هم معنویت‌های به اصطلاح مدرن سکولار بر اساس عرفان منهای تقوا هستند. یعنی یک عرفانی ارائه می‌دهند که در آن تقوا اساساً مطرح نیست. یعنی مقاومت در برابر هوای نفس، جهاد با نفس، جهاد در درون مطرح نیست یا کاملاً رقیق‌شده و تشریفاتی است. مفهوم تقوا و کف نفس مخ همه‌ی عرفان‌های انبیایی و الهی است و یکی از شاخص‌های عرفان امام همین مسئله است. چون عرفان حقیقی نوع تقرب نظری و تقرب عملی به خداوند است و این تقرب امکان ندارد جز اولاً تقرب به معرفت الله در حد وسع بشر و نه کما به حقه و ثانیاً خلوص و تقوای الهی در عمل. هر کس بگوید من یک معنویتی دارم و یک راه وصل به خدا به شما نشان می‌دهم که در آن نه معرفت الله وجود دارد و نه احتیاجی به تقوا و کف نفس هست قطعاً یک معنویت قلابی و انحرافی است. این یک شاخص است که امام همیشه در بحث‌های خود دعوت به این مسئله کرده است. عرفان‌های قلابی از نوع شرقی و غربی، قدیم و جدید علاوه بر این‌که اساساً معرفت الله در بسیاری از عرفان‌ها و معنویت‌های این‌ها نقش مهمی ندارد و اصلاً آن را لازم نمی‌دانند و حتی بعضی از آن‌ها اساساً این را غیر ممکن می‌دانند. عرض کردم معرفت الله کما هو اهل و کما هو حق را ما هم محال می‌دانیم ولی این‌که بگویی برای معنوی بودن احتیاجی به الله و به معرفت الله وجود ندارد و یا این‌که بگویی باب معرفت الله در حوزه‌ی نظر کاملاً بسته است و در حوزه‌ی عمل هم احتیاجی به مبارزه با نفس نیست قطعاً دو شاخص برای عرفان‌های انحرافی است. معمولاً این نوع معنویت‌ها به آسایش نفس دعوت می‌کنند. یک نوع لذت روانی و یک نوع راحتی و وادادگی دنیوی ولو جسمانی نباشد و مربوط به اعصاب و روان باشد و اسم آن را عرفان می‌گذارند. این هم یکی از نکاتی است که باید حواس ما باشد. تخدیر و آرامش اعصاب و تکنیک‌های کنترل اعصاب که امروز به اسم عرفان به خورد مردم می‌دهند را با عرفان و معرفت الله اشتباه نگیریم. این یک شاخص بسیار مهمی است. بسیاری از این نوع معنویت‌هایی که امروز تحت عنوان حلقه‌های معنویت مدرن و معنویت سکولار به خورد بشر می‌دهند معنویت‌های دنیا گرا هستند. حداکثر تکنیک‌هایی برای کنترل اعصاب و راهی برای فرار از مشکلات نظری و معرفتی و تعطیل عقل و برای توجیه مشکلات عملی هستند. یعنی یک نوع قلقلک دادن به نفس هستند و کف نفس و مقاومت در برابر نفس نیستند. این یک شاخص دیگر است برای این‌که بدانیم این معنویت‌ها معنویت‌های دینی و الهی نیستند برای این‌که خدا و آخرت، مبدأ و معاد، دو رکن اصلی معنویت‌های دینی و الهی هستند. هر نوع معنویتی به ما پیشنهاد شد که در آن نیازی به خدا و آخرت، مبدأ و معاد نیست و راجع به مبدأ و معاد در آن عرفان هیچ صحبتی نمی‌شود یک معنویت قلابی است. یک شبه عرفان است. یک نوع کلاهبرداری عرفانی است و تخدیر غیر از آرامش است. خیلی‌ها در این حلقه‌های شبه عرفانی تخدیر را با آرامش اشتباه می‌گیرند. تخدیر محصول فلج شدن عقل است اما آرامش محصول فلج کردن و تعطیل عقل نیست. مبنای عقلانی دارد ولو این‌که کم‌کم به مفاهیم و حقایق فوق عقل می‌رسند ولی نباید در آن نفی عقل کرد. هیچ نوع آرامش معنوی بدون معرفت و بدون تضمینی برای ابدیت ممکن نیست. یا امکان ندارد، یا دوام ندارد یا ریشه ندارد. این هم از علائم عرفان امام است. تفاوت دیگر بین عرفان الهی و عرفان‌های قلابی که ما آن را سلوک عرفانی امام استخراج می‌کنیم نسبت عرفان با جهاد و مبارزه‌ی اجتماعی است. یکی گفتیم نسبت عرفان با جهاد روحی و جهاد نفس و جهاد درونی است و یکی را می‌گوییم نسبت عرفان با جهاد بیرونی است. نه فقط جهاد با شیطان در درون بلکه جهاد با شیطان و شیاطین در بیرون است. یعنی در عرصه‌ی اقتصاد، سیاست، حقوق، فرهنگ هم یک شاخصه است. عرفان امام عرفانی است که مستلزم جهاد اجتماعی است. توأم با مسئولیت‌پذیری است. عرفان امام و عرفان اسلامی عرفانی است که در آن مسئولیت‌پذیری در برابر خدا، مسئولیت‌پذیری خدایی در برابر خود، در برابر خانواده، در برابر جامعه و در برابر جهان و کل بشریت، موضع‌گیری عدالتخواهانه به هم گره خورده‌اند. پس این هم یک راه برای تشخیص عرفان‌های انبیایی از عرفان‌های قلابی است و آن هم این است که نسبت این نوع معنویت تو با عدالتخواهی و جهاد اجتماعی چیست؟ عرفانی که می‌گوید نه لازم است در درون با نفس خود مبارزه بکنی و نه لازم است در بیرون با ظالمین و دشمنان خدا و خلق مبارزه بکنی یک عرفان قلابی است. عرفان امام هم در درون دعوت به جهاد با نفس و تقوا می‌کند. البته جهاد با نفس به مفهوم نفس‌کشی نیست. ما در عرفان اسلامی نفس‌کشی نداریم، بلکه تهذیب نفس داریم، تعدیل نفس داریم. تعدیل نفس به معنی اعدام نفس نیست. اسلام دعوت نمی‌کند که نفس را نابود کنیم. دعوت نمی‌کند که نفس را بکش. قوای شهوی و غضبی خود را نابود کن. خودت را عقیم کن که اصلاً انگیزه‌ی شهوت بر تو نباشد تا بعد لازم باشد تقوا داشته باشی. این‌ها فرار از صحنه‌ی عرفان و جهاد با نفس است. عرفان اسلام این است که می‌گوید شهوت خیر است و نعمت الهی است. غضب یعنی امکان خشم ورزیدن خیر است و نعمت الهی است. عقل نماینده‌ی شیطان نیست. دست خدا و رسول خداست. شما دیده‌اید که در انواع عرفان‌ها این را می‌گویند. حالا اشاره می‌کنم که یکی دیگر از شاخص‌های عرفان الهی بحث عقل است. بزرگان کلیسای کاتولیک می‌گفتند عقل سخنگوی شیطان و نماینده‌ی شیطان است. بزرگان مسیحیت پروتستانی مثل خود «لوتر» صریحاً می‌گفت عقل پتیاره است. عقل فاحشه است. یعنی هم پروتستان و هم کاتولیک موضع ضد عقل داشتند. بودایی‌ها هم همین‌طور هستند. معنویت بودیزم هیچ نوع اعتنایی بر عقل ندارد. هیچ ارتباطی با عقل ندارد. بلکه در ضدیت با عقل است. عرفان اسلام و عرفانی که پیامبر اکرم(ص) آورده است چه؟ همان پیامبری که می‌گوید تهذیب نفس بکن و در عالم تو هیچ هستی و همه چیز خداست و اصل خداست و به سوی خداست و تسلیم مطلق خداوند باش، می‌گوید «العقل رسول الحق...»، عقل رسول خداست. می‌فرماید عقل حجت باطنی الهی است. انبیا حجت بیرونی هستند و عقل حجت درونی است و لذا عقل و انبیا، عقل و دین یک چیز هستند چون در منطق پیامبر اکرم(ص) هر دو یک چیز هستند. پس یک شاخص این است که جهاد اجتماعی کجاست. هر کس ما را دعوت کرد و گفت ما یک حلقه‌ی عرفانی داریم و شما به آن‌جا بیایید، یکی از سوالاتی که باید در آن حلقه کرد، غیر از سه شاخص قبلی این است که بپرسیم نسبت تو با مسئولیت‌پذیری در برابر خانواده و جامعه و کل بشریت چیست؟ باید بپرسی نسبت این عرفان را با معقوله‌ی عدالت بیان کن. کلاهبرداری معنوی همان‌طور که جهاد با نفس ندارد، جهاد با دشمنان خدا و خلق، جهاد علیه ظالمین و ستمکاران، جهاد علیه فسق اجتماعی هم ندارد. معنویت‌های راحت‌طلبانه هستند. جهاد فی سبیل الله ندارند. دفاع از حقوق و حقیقت در این نوع معنویت‌ها جایی ندارد. این ساحت عرفان‌های تقلبی است. پس این شاخص چه شد؟ تفکیک معنویت از مسئولیت، تفکیک عرفان از عدالت، نوعی لذت‌طلبی روانی و راحت‌طلبی معنوی که توأم با ترک جهاد است. این آسایش‌طلبی است. در حالی که عرفان اسلام و عرفان پیامبر(ص) می‌فرمود رهبانیت در امت من در جهاد است. می‌فرمود اگر می‌خواهید راهب باشید، اگر اهل ریاضت هستی، لازم نیست به چاهی بروی و لخت بشوی یا ناخن‌های خود را بکشی یا لخت در بیابان‌ها به راه بیفتی. لازم نیست این کارها را بکنی. بله، خلوت و انزوا داشته باش اما در کنار آن هم جلوت داشته باش و به جامعه بیا و برای خدا و خلق خدمت بکن. فقط برای خلق به خدا نباشد، فقط برای خلق به خلق نباشد. برای خدا به خلق خدمت کند. فرمود اگر می‌خواهی ریاضت بکشی همین تهذیب نفس بزرگ‌ترین ریاضت است. همین دور کردن رذالت‌های اخلاقی که در همه‌ی ما هست ریاضت است. حسادت، کینه، سوء ظن به همدیگر، اگر واقعاً راست می‌گوییم و اهل ریاضت هستیم باید این‌ها را از خودمان بیرون کنیم. چه کسی مرد این میدان است؟ فرمود بزرگ‌ترین جهاد این است که این رذالت‌های اخلاقی را از خودتان دور کنید و فضیلت‌های اخلاقی را در خودتان به وجود بیاورید و در جامعه به راه بیفتید و به مردم خدمت کن در حالی که به تو فحش بدهند. ریاضت این است. باید تحمل کنی. چه کسی اهل این ریاضت است؟ این ریاضت سخت‌تر است یا این‌که بگویی من 6 ماه در جای بودم و فقط یک خرما خوردم؟ این سخت‌تر است. ریاضت در عرفان اسلام و عرفان پیامبر(ص) و عرفانی که امام تعقیب می‌کرد از این نوع بود. از نوع جهاد بود. تفاوت بعدی بین عرفان الهی و اسلامی و معنویت انبیایی و معنویتی که امام تعقیب می‌کرد با عرفان‌های قلابی نسبت عرفان با شرع و شریعت است. این هم یکی از جاهایی است که راحت می‌توان تشخیص داد. هر نوع عرفان و معنویتی که پیدا می‌شود و می‌گوید من شما را از طریق حذف شریعت و دور زدن شرع و احکام و یا مسکوت گذاشتن شرع به اوج معنویت می‌رسانم یک عرفان قلابی است. امام در اوجی که یک عارف است یک فقیه هم هست. هم عارف نظری و عملی درجه یک است و هم در عین حال یک فقیه درجه یک و یک مرجع تقلید است. شما در مباحث سلوک و معرفتی و معنوی امام هیچ جا نه دیده‌اید و نه شنیده‌اید که امام گفته باشد این واجب و حرام‌های شرعی برای ما عرفا نیست. ما یک درجه بالاتر هستیم. نگفته این‌ها برای متوسطین است، برای عوام است و برای ما نیست. مطلقا این را نگفته است. نگفته که واجب و حرام برای عوام است و ما دیگر واصل شده‌ایم و فوق متوسط هستیم و این‌ها برای متوسطین است. اصلاً در عرفان الهی چنین چیزهایی نیست. در اوج حال و مقام عرفانی باز التزام به شریعت هست. پس این هم یک نوع شاخص است. من خواهش می‌کنم به این موارد دقت کنید. چون همین الان گرفتار هستند. یعنی همین الان ما داریم. چند وقت پیش می‌گفتند فقط در تهران چند صد حلقه و جلسات خانگی عرفانی و معنوی است. هم از نوع درویشی‌های انحرافی و هم از نوع شبه عرفان‌های وارداتی است. از «اشو» و «دن خوان» و عرفان‌های لیبرال پروتستان و عرفان‌های مکزیکی و سرخپوستی و هندیی و بودایی هست و همین الان هم عده‌ای به دنبال این چیزها هستند. به دلیل این‌که این شاخص‌ها را متوجه نیستند. نیاز به معنویت را در خودشان احساس می‌کنند اما شاخصی برای تشخیص عرفان الهی و حقیقی که آن‌ها را به حقیقت می‌رساند و واقعاً به فرد آرامش می‌دهد با آن‌هایی که آرامش نمی‌دهد بلکه تخدیر می‌کند و فریب می‌دهد، ندارند. من تا حالا 4، 5 شاخص را گفتم. خواهش می‌کنم به شاخص‌های دیگر هم دقت بکنید. چون این‌ها مهم است و کار را خیلی راحت می‌کند. پس یکی هم مسئله‌ی طریقت و شریعت و حقیقت است که در منطق امام این‌ها سه عنصر مستقل از هم نیستند، چه برسد به این‌که متضاد با هم باشند. بلکه سه بعد از یک حقیقت و یک سلوک هستند و یک عارف الهی در معنویتی که امام در زندگی خود نشان داد و در آثار خود ارائه می‌کند طریقت و شریعت و حقیقت را در برابر هم نمی‌نشاند و در تقابل با هم تفسیر نمی‌کند. بلکه این‌ها در طول هم و سوار بر همدیگر هستند و همه ابعاد سه‌گانه از یک چیز هستند و نه از هم تفکیک می‌شوند و نه تقابلی بین آن‌ها ایجاد می‌شود. اما معنویت‌های راحت‌طلبانه‌ی تقلبی معمولاً  یا همان اول صریح می‌گویند یا کم‌کم و به تدریج به حوزه‌ی شرع‌گریزی و شریعت‌ستیزی و اباهه‌گری می‌کشد. این هم یک ملاک برای تشخیص عرفان قلابی با عرفان‌های حقیقی است که آن‌ها می‌روند به سمت خودبنیادی و خودمحوری و اباهه‌گری و این نه و می‌گوید در اوج حالات عرفانی ما تابع شریعت الهی هستیم. برای اساساً شریعت جاده‌ای آسفالته است که برای همین سلوک کشیده شده است. در عرفان امام شریعت و احکام یک جاده‌ای است که از طرف شارع و از طرف آن کسی که قرار است به او واصل بشوی و قرار است در معنویت خود به سمت او بروی کشیده است و تعیین کرده و گفته از این مسیر بیایید. حالا شما بگویی که نه، شما یک چیزی گفته‌ای ولی خودم بیشتر می‌فهمم که باید از چه مسیری بیایم. خب این شاه‌راه را کشیده‌اند و گفته‌اند از این مسیر بیا و حالا شما از مسیر خارج بشوی و به یک جاده‌ی خاکی بروی و بگویی خود من یک مسیری را بلد هستم که تو بلد نیستی، یا تو بلد بودی و به من نگفتی. این چه خدایی است که یک مسیری بهتر، سریع‌تر و درست‌تر از شریعت و واجب و حرام فعلی به سوی کمال بوده و او عمداً از ما مخفی کرده و به ما نشان نداده است؟ اصلاً چرا ما باید به سمت چنین خدایی حرکت بکنیم؟ اصلاً چرا سلوک به سمت او باشد؟ چرا به سمت چنین خدایی تقرب کنیم؟ بنابراین عرفان‌های منهای شریعت این‌طور است که یا اصلاً از خدا حرف نمی‌زنند یا اگر هم از خدا حرف بزنند یک خدای کلاهبرداری است که بشریت را فریب داده است. یعنی یک راهی بهتر و نزدیک‌تر از آن شریعت به سوی خدا بوده ولی خدا از طریق انبیا یک راه دیگری را نشان داده و یک چیزهای دیگری را واجب و حرام کرده است. این بزر‌گ‌ترین تهمت و اتهام به خداوند است. پس این هم یک شاخص برای تشخیص این دو نوع عرفان است. گاهی آن‌ها هم ابتدا می‌گویند معنویت منهای شریعت، عرفان در تقابل با فقه است. می‌گوییم چرا؟ می‌گویند برای این‌که احترام به آزادی ایمانی و حق انتخاب می‌گذاریم و باید هر کسی تابع تجربه‌ی معنوی شخصی خودش باشد و در عرصه‌ی عرفانی و معنوی دیگر واجب و حرام معنا ندارد و ما دیگر شاخص و جدول‌کشی نداریم و این‌ها برای عوام است. این را اول می‌گویند ولی دیر یا زود به سمت حدشکنی‌های عقلی و معرفتی و تناقض‌گویی می‌روند و بعد به سمت حدشکنی‌های اخلاقی می‌روند و بعد هم حتی به سمت حد‌شکنی‌های حقوقی می‌روند. این ظلم است. برای هر کدام از این‌ها هم نمونه‌های نظری و هم نمونه‌های عملی در تاریخ وجود دارد. هم در عرفان‌های اسلامی و هم در عرفان‌های غیر اسلامی هم هستند که حالا چون وقت کم است من متعرض آن‌ها نمی‌شوم. نمونه‌هایی را هم یادداشت کرده بودم که این‌جا خدمت شما بگویم ولی فرصت نیست. پس این هم شاخص بعدی است که عرفان منهای شریعت نوعی از معنویت غیر دینی است که باید پاسخگو باشد که معنویت چگونه با حریم‌شکنی و بی‌مبالاتی و اخلاق‌ستیزی و حتی مفاسد اخلاقی جمع می‌شود. شما بین قدمای انواع این تصوف و هم بین بسیاری از انواع مدرن این شبه عرفان‌ها و عرفان بازی‌ها می‌بینید که کم‌کم در حلقه‌های داخلی کار به زنا و لوات و شراب‌خواری و مواد مخدر کشیده می‌شود و این‌ها کم کم توجیه و عادی می‌شود. هم نمونه‌های قدیمی این در تاریخ تصوف ذکر شده و هم نمونه‌های امروزی و به اصطلاح مدرن آن در دنیا وجود دارد. در شرق و غرب عالم هم هست. پس این هم یک شاخص است که عرفان و معنویتی که با اباهه‌گری اخلاقی و حقوقی جور در بیاید و شریعت‌ستیز باشد قطعاً یک عرفان قلابی است. باز شما می‌بینید که امام در اوج عرفان خود چقدر توجه به محرمات شرعی دارد، چقدر توجه به اخلاق دارد و اجازه نمی‌دهد که فقه و اخلاق تحقیر بشوند، واجب و محرمات حذف و سست بشوند یا ندیده گرفته بشوند و خیلی رعایت می‌کرده‌اند. اصلاً در زندگی‌نامه‌ی ایشان نوشته‌اند از همان دوران جوانی و دوران طلبگی که تازه به قم رفته بوده و در سن 17، 18 سالگی بوده هیچ وقت کسی جرئت نمی‌کرده در حضور ایشان غیبت کسی را بکند. یعنی ایشان از همان جوانی این مسائل را رعایت می‌کرده است ولی ما اصلاً نمی‌توانیم بدون غیبت زندگی بکنیم. بنده که نمی‌توانم حالا شما را نمی‌دانم. این آدم از نوجوانی و جوانی خود مسئله‌ی واجب و مستحبات و اخلاقی و فقهی خود را تا آخر عمر رعایت کرده است. حتی این فیلم‌های مربوط به آخر عمر ایشان را دیده‌اید که وقتی نماز می‌خواند و مثلاً یکی، دو روز به فوت ایشان است، با آن حال و دردهای مربوط به سرطان که باید با دارو آرام می‌شد، می‌بینید که باز هم در لحظات آخر تا می‌توانست بلند می‌شد و تمام این ودود و ضوابط فقهی و شرعی را رعایت می‌کرد. این نشان‌دهنده‌ی عرفان الهی است و تفاوت آن با یک عرفان قلابی و عوام‌فریبانه مشخص است. ما تا حالا چند شاخص گفتیم برای این‌که نشان بدهیم معنویت‌های قلابی و شبه عرفانی که با عقلانیت سر و کار ندارند، در آن تناقض هست، ضدیت صریح با بدیهیات عقلی گاهی پیش می‌آید، عرفانی که با عدالت و عدالتخواهی ارتباط و ملازمه‌ای ندارد، عرفانی که تقوا و کف نفس و جهاد با نفس را برای معنویت ضروری نمی‌داند، عرفانی که با شریعت و احکام خدا اعتنایی نمی‌کند و بلکه در تعارض با آن‌ها می‌ایستد، عرفانی که به اخلاق پایبند نیست و همه‌ی هدف آن صرفاً تأمین آسایش دنیوی و روانی و کنترل اعصاب است و یا روانشناسی کامیابی و موفقیت است که چطور برای خودم کاریزما درست کنم و چطور در دیگران نفوذ کنم و آیین دوست‌یابی که هیچ کدام ربطی به عرفان ندارد و به دنبال کنترل اعصاب و آسایش و لذت روانی در همین دنیاست، یعنی در واقع بگوید یا نگوید سکولار است و در واقع عرفان دنیاگراست حتی اگر با ادبیات دینی صحبت کند، چه از نوع عرفان هندی باشد، چه از نوع معنویت لیبرال پروتستان مدرن غربی باشد، چه از نوع سرخپوستی و آمریکایی باشد، چه از نوع درویشی بومی خودمان باشد، این‌ها انواعی از معنویت هستند که بیشتر به راحت‌طلبی مسئولیت‌ ستیزانه و به نوعی خودخواهانه شبیه هستند تا این‌که به تقوای عرفانی شبیه باشند. معنویت توحیدی و انبیایی که یک نمونه‌ی آن را در عرفان امام می‌بینیم، آرامش دنیوی می‌آورد، آرامش نقد دنیوی هم می‌آورد اما هدف آن آرامش در دنیا نیست بلکه هدف سلوک الی الله است و نظرش به ابدیت و آخرت است. اما در دنیا و در عالم طبیعت هم اثر خود را می‌گذارد. لذا با این‌که معنویت امام یک معنویت دنیاگرا و سکولار نیست و این شاخص‌هایی که گفتیم در آن رعایت شده شما می‌بینید که امام در بدترین شرایط که هر آدم معمولی دچار اضطراب می‌شود، اضطراب نداشت. این جمله که می‌گفت والله من تا به حال نترسید‌ه‌ام خیلی حرف عجیبی است. ولی می‌تواند واقعیت داشته باشد و در مورد او و کسانی که مثل این مسیر را طی می‌کنند واقعیت هم داشته است. می‌گفت والله من تا به حالا نترسیده‌ام. می‌گفت وقتی که آمدند تا من را برای تبعید ببرند آن افسر شهربانی که در کنار من در ماشین نشسته بود و من را می‌برد یک لحظه مسیر را به طرف دریاچه‌ی نمک کج کرد که من فکر کردم می‌خواهند من را در آن‌جا بکشند. امام می‌گوید من آن‌جا آرام بودم ولی دیدم این افسر شهربانی که من را بازداشت کرده مضطرب است و مثلاً پاهایش می‌لرزد. به او گفتم آقا جان چیزی نیست، آرام باش. نترس. پس آرامش دنیوی هم می‌آید. وقتی که انقلاب پیروز شد و ایشان داشت از تبعید بر می‌گشت و در هواپیما بود، خبرنگار خارجی از او پرسید الان چه احساسی دارید؟ امام یک دستی به ریش خود کشید و گفت هیچ! این جواب خیلی عجیب بود. این وقت‌ها که طرف پیروز شده و پیروزمندانه بر می‌گردد و رژیم شکست خورده و ملت میلیون میلیون در خیابان‌ها اسم او را فریاد می‌زنند می‌تواند خیلی چیزها بگوید. حداقل این است که بگوید ما خیلی خوشحال هستیم که به اهداف خود رسیده‌ایم. ولی گفت هیچ! من هیچ احساسی ندارم. که بعضی‌ها گفتند این چه آدم بی‌احساسی است. این فوق احساس بود. برای این‌که می‌گفت من برای پیروزی نجنگیده‌ام یا پیروزی و شکست برای من فرقی نمی‌کند بلکه من وظیفه‌ی خودم را انجام داده‌ام و بقیه با خداست. آرامش این است. وقتی بچه‌ها لانه‌ی جاسوسی را اشغال کردند و ارتش آمریکا ناوگان خود را از آن طرف دنیا به سمت ایران حرکت داد، در دنیا مرسوم بود و هنوز هم هست که وقتی می‌گویند ناوگان آمریکا یا انگلیس حرکت کرد، هنوز موتور را روشن نکرده‌اند، این طرف دنیا رژیم‌ها سقوط می‌کنند و دولت‌ها عوض می‌شوند. همه‌ی ناوگان‌های این‌ها با هم حرکت کردند که بیایند و امام در صحبت خود گفت آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند. اصلاً وقتی این حرف را زد همه آرام شدند. چون او آرام بود. صدام حمله کرد و جنگ را شروع کرد و همه گفتند جنگ شد و از بین رفتیم. گفتند محاصره‌ی اقتصادی و تحریم شدیم. امام گفت تحریم اقتصادی به نفع ماست و باعث می‌شود این‌قدر به خارج اتکا نداشته باشیم و بلکه خودباوری داشته باشیم و خودمان مشکلات را حل کنیم و پیشرفت حقیقی شروع بشود. چون با وابستگی و واردات و ترجمه نمی‌توان پیشرفت حقیقی کرد و همیشه وابسته و مصرف‌کننده و واردکننده و ترجمه‌کننده می‌مانیم. گفتند جنگ شروع شد. امام گفت یک دیوانه‌ای یک سنگی زده و شیشه‌ای را شکسته است. تمام می‌شود و مسئله حل می‌شود و چیزی نیست. این آرامش از کجا می‌آمد؟ از آن بالاتر موقع مرگ ایشان را ببینید که چقدر آرام بود. وصیت‌نامه‌ی ایشان را ببینید. عبارتی در وصیت‌نامه‌ی ایشان هست که می‌گوید با قلبی آرام و دلی شاد می‌روم. مگر هر کسی می‌تواند این تعابیر را به کار ببرد. می‌گوید با قلبی آرام از حضور شما مرخص می‌شوم. من وظیفه‌ی خودم را انجام داده‌ام و حالا می‌روم. عرفان الهی این است که در دنیا یک حرف ضد عقل و یک حرف ضد اخلاق و یک کار ضد شرع از ایشان نمی‌بینید. پس آرامش دنیوی هم هست. آرامش در دنیا حقیقتاً این است حالا آخرت به کنار باشد. این هم یک نکته برای تشخیص این دو عرفان‌ها و معنویت‌ها است. معنویت توحیدی غیر از این‌که آرامش و صلاح و فلاح و رستگاری اخروی را می‌آورد، آرامش نقد دنیوی را هم می‌آورد. منتها آرامش توأم با عقل و عدل و اخلاق است که بر خلاف آن عرفان‌های قلابی است.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha